امت احمد(ص)

امت احمد(ص)
پیوندها

۳ مطلب با موضوع «حجاب» ثبت شده است

هانا، دختر محمد علی کلی، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه حرف می‌زند:

 

بعد از مدتها قرار بود پدرم را ببینیم.. به علت شرکت در مسابقات از خانواده دور بود.

 

زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من (هانا) و خواهر کوچک‌ترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم. من و خواهرم لیلا، لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمده‌ی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود تا ما را بترساند و با ما شوخی کند.

 

وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدر را بوسیدیم. پدرم کمی ما را برانداز کرد و سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمی‌رود!

 

چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت: هانای عزیزم! همه‌ی چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط خداوند با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهان‌اند.

 

گفت:

کجا می‌توانی الماس به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها خاک پنهان شده است.

کجا می‌توانی مروارید به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوسته‌ی سخت صدف‌ها.

کجا می‌توانی طلا به دست بیاوری؟ در اعماق معادن، که زیر لایه‌هایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی.

 

سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت: دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛ بسیار با ارزش‌تر از چیزهایی که برایت مثال زدم … اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کم‌تر است، آن‌گونه پوشیده بودند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی (تا به آسانی در دسترس دیگران قرار نگیری و ارزشت کم شود).

 

(برگرفته شده از مجله نوار اسلام)

اربابی

در آن زمان که تازه به اسلام گرویده بودم، بحث‏هاى جدى درباره دختران محجبه در مدارس فرانسه وجود داشت که هنوز هم وجود دارد. اکثریت بر این نظر بودند که مسئله حجاب، خلاف این اصل را ثابت مى‏کرد که مدارس دولتى فرانسه باید نسبت به مذهب دانش‏آموزان بى‏تفاوت باشند و حتى من، به عنوان یک غیرمسلمان، مى‏اندیشیدم که چرا باید چنین وسواسى درباره موضوعى کوچک – روسرى دانش‏آموزان – وجود داشته باشد.

 

این احساس، همچنان در میان غیرمسلمانان به قوت خود باقى است که زنان مسلمان، پوشش اسلامى بر تن مى‏کنند؛ تنها به این دلیل که مجبور به اطاعت از سنت‏ها هستند و بنابراین، حجاب، نماد ظلم و ستم است. از این رو، استقلال و آزادى زنان، میسر نخواهد شد؛ مگر با برداشتن حجاب.

 

چنین درک ناپخته‏اى در میان مسلمانان کم‏اطلاع یا بى‏اطلاع از اسلام هم وجود دارد. این افراد، چنان به التقاط دینى و سکولاریسم خو گرفته‏اند که از درک این مطلب که اسلام دینى جهانى و جاودانى است، ناتوانند. این در حالى است که زنان غیرعرب، در سراسر دنیا، به دین اسلام مى‏گروند و حجاب را به عنوان یک شرط مذهبى مى‏پذیرند و نه به خاطر برداشتى نادرست از سنت. من هم نمونه‏اى از این زنان هستم. حجاب من، نه بخشى از هویت سنتى یا نژادى من است و نه معنایى سیاسى یا اجتماعى دارد؛ بلکه حجاب من، تنها و تنها، هویت مذهبى من است.

 

من پیش از آن‏که در پاریس دین اسلام را برگزینم، حجاب را در حد خودم رعایت مى‏کردم. شکل حجاب، بسته به کشورى که فرد در آن زندگى مى‏کند و یا میزان آگاهى او از اسلام، متغیر است. در فرانسه، من تنها شالى بر سر مى‏گذاشتم که از نظر رنگ، با دیگر لباس‏هایم متناسب بود. این ترکیب، تقریباً مُد به حساب مى‏آمد. اکنون که در عربستان سعودى هستم، چادر سیاه سرتاسرى بر تن مى‏کنم که حتى چشمانم را هم مى‏پوشاند. به این ترتیب، من حجاب را از ساده‏ترین شکل تا کامل‏ترین آن، تجربه کرده‏ام. واقعاً معناى حجاب چیست؟ با وجود این‏که کتاب‏ها و مقاله‏هاى زیادى درباره حجاب نگاشته شده، اما تمام آنها، نگرش افرادى است که از بیرون به این قضیه نگاه مى‏کنند. من امیدوارم با در نظر گرفتن این نکته که از داخل به این مسئله مى‏نگرم، بتوانم آن را شرح دهم.

 

هنگامى که تصمیم گرفتم اسلام خود را ابراز کنم، هرگز فکر نکرده بودم که آیا خواهم توانست روزى پنج نوبت نماز بخوانم یا این‏که آیا قادر خواهم بود حجاب خود را حفظ کنم؟ شاید از این مى‏ترسیدم که اگر جدى به این موضوع فکر کنم، به نتیجه منفى برسم و این کار، مى‏توانست تصمیمم را مبنى بر مسلمان شدن، تحت تأثیر قرار دهد. تا زمانى که مسجد جامع پاریس را ندیده بودم، هیچ کارى با اسلام نداشتم و با نمازگزاران و حجاب، هیچ آشنایى نداشتم. در واقع، هر دوى آنها برایم غیرقابل تصور بودند؛ اما شوق مسلمان شدن، چنان در من قوى بود که نگران چیزهایى که در آن سوى این تغییر در انتظارم بودند، نبودم.

 

پس از گوش دادن به یک سخنرانى در مسجد پاریس، محاسن رعایت حجاب بر من روشن شد؛ تا حدى که حتى پس از خروج از مسجد هم روسرى را از روى سرم برنداشتم. آن سخنرانى، مرا غرق در نوعى رضایت روحى کرد که هرگز قبلاً نمى‏شناختم؛ آن چنان که اصلاً نمى‏خواستم روسرى را از سرم بردارم. در آن وقت، به دلیل سرماى هوا، پوشش حجابم، توجه زیادى را به خود جلب نکرد؛ ولى خودم به شدت احساس مى‏کردم که با دیگران تفاوت دارم؛ احساس طهارت و امنیت مى‏کردم. احساس مى‏کردم که در محضر خداوند هستم. به عنوان یک خارجى در پاریس، از این‏که مردان به من خیره شدند، احساس خوبى نداشتم؛ ولى با پوشش حجاب، از نگاه مردان در امان بودم.

 

رعایت حجاب، باعث شادمانى‏ام شد و نیز نشانه فرمان‏بردارى من از خداوند و تجلى ایمانم بود. دیگر لازم نبود که اعتقاداتم را با صداى بلند فریاد بزنم؛ حجاب من، آنها را به روشنى براى همگان بیان مى‏کرد؛ به ویژه براى دیگر مسلمانان. به این ترتیب، حجاب به تقویت پیوند من با دیگر خواهران مسلمانان کمک مى‏کرد. حجاب براى من، خیلى زود، به یک امر طبیعى و کاملاً اختیارى تبدیل شد. هیچ کس نمى‏توانست مرا مجبور به رعایت حجاب کند و اگر هم مى‏کرد، من از آن سرپیچى مى‏کردم. در اولین کتابى که درباره حجاب خواندم، نویسنده با زبان بسیار ملایمى بیان کرده بود که: «خداوند، حجاب را جداً توصیه مى‏کند» و در اسلام، ما باید از خواسته‏هاى خداوند اطاعت کنیم. از این‏که من هم موفق به انجام وظایف دینى خود، به صورت اختیارى و بدون هیچ مشکلى شدم، خوشحال بودم. الحمدالله.

 

حجاب به مردم یادآورى مى‏کند که خداوند وجود دارد و همیشه به من یادآور مى‏شود که من باید مثل یک مسلمان رفتار کنم؛ درست مانند افسران پلیس، که در لباس خدمت، آگاه‏تر و مراقب‏تر هستند؛ من هم با حجاب، بیشتر احساس مسلمان بودن مى‏کنم.

 

دو هفته پس از آن‏که به اسلام گرویدم، براى شرکت در یک جشن عروسى خانوادگى، به ژاپن بازگشتم و تصمیم گرفتم که تحصیل در فرانسه را رها کنم. اشتیاق تحصیل در رشته ادبیات فرانسه، جاى خود را به شوق تحصیل در ادبیات عرب داده بود. براى تازه مسلمانى چون من، با آگاهى اندک از دین اسلام، زندگى در شهرى کوچک در ژاپن که مرا از سایر مسلمانان جدا مى‏ساخت، آزمایش بزرگى بود؛ هرچند،

اربابی

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

 

صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.

 

اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!

 

بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن

 

خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:

 

«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم

 

منبع: منتدی رساله الإسلام

 

ترجمه: ابوعامر -بسایت بیداری اسلامی

اربابی